شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

ساخت وبلاگ
مين اوچ‌يوز ايرمي يئددي‌ده گلديم بو دونيايا گلديم اوْلام عؤمور بوْيو طنزايله همسايا   حتماً بوْروكراسي آز ايميش من گله‌ن زمان چون صبح اوْلدو، چكمه دي ايش‌لر گون‌اوْرتايا   منده‌ن قاباقكي قارداشيم اؤلموشدو اوّل ايل نؤوبت منه چاتاندا، قوْيوب عزراييل مايا   چون افتخارلي اؤلكه‌ده دوْغموش آنام مني دايم ايشيم گير اوْلدو، باشيم دوشدو غوْوغايا   «كمبوجيه» گئديب، اؤكوز اؤلدوردو مصرده يوزمين‌ده قامچي ووردو «خشايارشا» دريايا   آنجاق‌كي، منده چون يوْخ‌ايدي عقل‌ايله شعور وئرديم بؤيوك‌لرين باشا- باش زحمتين ضايا   اوْنلار خزانه‌لر تالاييب، اؤلكه‌لر آليب من ائتمي‌شم كاغيذ- قلمي ال‌ده سرمايا   اوْنلار قوْشون چكيب، دؤيوشوب شرق- غرب‌ايله من ناخلف‌ ده‌گيرمي شم اوْنلارلا دعوايا   «آدم» بابام بهشتي ايكي بوغدايا ساتيب من‌ده بو دونياني ساتيرام ايندي آرپايا   القصّه، گلمي‌شم بئله دؤوراندا كئف چكه‌م ال‌ده قاشيق، هجوم گتيره‌م گونده شوْربايا   وارسيل يئيه‌نده خاوياري، طاووسون دؤشون من‌ده ائده‌م قوْناق اؤزومو بير يومورتايا   گلديم‌كي طنز‌ايله اوْيادام خلقي اويقودان تا اويمويا داها كلكه، رنگه، حوْققايا   گلديم رياكارين آچام اوْوجون بو دونيادا بير ايش گؤره‌م‌كي، تيخديغي بال دؤنسون ازوايا   حق چون آجي‌يدي، قاتديم اوْنو دادلي طنزايله درمان اوچون، اوْ زنجفيلي بوكدوم حلوايا   اكديم گولوش گولون دوْداغيندا بو ائل‌لرين ائل‌ده اوْ قدر لُطف ائله‌ييب، گلمه‌ز هئچ سايا   تورك «آرش» اوْلدوم، آتديغيم اوْخ دگدي دوز خالا هئچ يانمازام جانيم اوْلا قوربان بو سئودايا شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 127 تاريخ : پنجشنبه 14 اسفند 1399 ساعت: 17:51

ماها كه در جهان به همه مفلسان سريم در فقر و فاقه، بر همه‌ي دهر سروريم «تنظيم خانواده» نموده‌ست چون پدر جمعاً دوازده پسر و هفت دختريم با نانِ خالي ار شكمي نيمه پر كنيم «ما آبرويِ فقر و قناعت نمي‌بريم» چون در اتاق و هال نداريم جايِ خواب شب، رختخوابِ خويش به دهليز مي‌بريم نيمي ز ما خريده اگر پاك كن و مداد نيمي دگر هنوز به دنبالِ دفتريم بعضي، چو ارز، پروري و چاق و فربه‌ايم برخي دگر، ريال صفت، پاك لاغريم چون در اتاق، جاي برايِ عبور نيست ناچار، مثلِ كانگورو، هر لحظه مي‌پريم جوراب و كفش، بس كه گران است و پول، كم از هر كدام، سالي يك لنگه مي‌خريم! هنگامِ شام، گر بنشينم كيپِ هم از صدرِ خانه تا سه قدم خارج از دريم با اين همه، هنوز من احساس مي‌كنم كز حدِّ انتظارِ پدر، باز كمتريم   شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 109 تاريخ : پنجشنبه 14 اسفند 1399 ساعت: 17:51

بس كه هر چيزي، هميشه، هر كجا قلابي است مي‌توان گفتن كه حتّي فكرها قلابي است آن زمان كه شمش‌هاي زر به مس تبديل شد بنده فهميدم كه اصلاً كيميا قلابي است گر حنايِ ما ندارد رنگ پيشِ مردمان نيست تقصيرِ من و مردم، حنا قلابي است كي رسد پيغامِ مجنون بر ديارِ ليلي‌اش؟ چون كه مثلِ پُستِ ما، بادِ صبا قلابي است سكه‌ي قلبي اگر قالب نمودي بر گدا غم مخور، چون در زمانِ ما، گدا قلابي است از دمابان (يا: فلاسكِ) خود چه خواهي چايِ گرم حال كه هم قند و چايي، هم دما قلابي است؟! بندگي هامان ريايي بود و قلابي، ولي نزدِ برخي مردمان، حتّي ريا قلابي است! گولِ ظاهر را نخور از صورتِ همچو لبو هست از سُرخاب اين سرخي، حيا قلابي است غم مخور دكتر اگر قلابي است و بي‌سواد در عوض، هم نسخه‌ي او، هم دوا قلابي است كي مؤثر گردد و رفعِ بلا از ما كند در زماني كه مناجات و دعا قلابي است؟! مي‌كنم جان را فدايِ دشمنانِ واقعي حال كه يارِ به ظاهر آشنا، قلابي است گر غزل‌هايم هم تكراري است و آبكي نيست از طبعِ من، آن زلفِ دو تا قلابي است شعرِ «آرش» چاپ كن در كاغذِ راست ـ راستكي گرچه داني اين غزل سر تا به پا قلابي است     شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 14 اسفند 1399 ساعت: 17:51

با سري اين سان خمود و با مُخي اين سان جمود كي توان شعري مثالِ حافظ و سعدي سرود؟ شد اگر حافظ «لسان الغيب»، دايم مسكنش در مصلّا و كنارِ آبِ رُكناباد بود سعديِ شيرين سخن هم گر شد استادِ غزل از هوايِ دلكشِ شيراز، طبعش مي‌فزود بنده اما ساكنِ تبريزم و در شهرِ من محتويّاتِ هوايِ ما، فقط دود است و دود هست «مهران‌رودِ» ما آكنده از آشغال و موش هم پُر است از فاضلابِ كارخانه، «تلخه‌رود» شهردارِ سابقِ ما، ساخت چندين زيرگذر ليك، از اقبالِ بد، «اسكنجبين سودا فزود» شهردارِ فعلي‌اش هم، تا رسيد از گردِ راه فارغ از هر غصه‌اي، در پشتِ ميزِ خود غنود نه كلنگي زد، نه در جايي، نواري پاره كرد چون كه اصلاً در حسابش اعتباراتي نبود اين مسايل چشمه‌ي طبعِ مرا خشكانده است ورنه، بنده داشتم طبعي چنان زاينده‌رود نازنينا! هي نكن از شعرِ مخلص انتقاد هي نگو: اي مردِ ناشي! بس كن اين گفت و شنود با چنين الفاظِ بي‌معني كه «آرش» بافته بي‌تعارف، زود در بازارِ شعر افتد ركود!     شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 112 تاريخ : پنجشنبه 14 اسفند 1399 ساعت: 17:51

تا تواني در جهان، اي عاقلِ دانا، بخند گر ستيزد با تو دنيايي، تو بر دنيا بخند ريشخند و نيشخند از تو بعيد است، اي عزيز نوشخندي زن، مثالِ مردمِ دانا بخند وعده‌ها گر شد فراوان، خنده كن بر وعده‌ها يا اگر كمبودِ كالا هست، بر كالا بخند گر به بيداري نمي‌گردد نصيبت خنده‌اي صبر كن تا نصفِ شب، آن وقت در رؤيا بخند در زمستان، گر وزيرِ نفت بي‌نفتت گذاشت گرم كن دل را به شورِ عشق و، بر سرما بخند يا به تابستان زِ بي‌برقي، كولر خاموش شد بشنو از راديو جوك سردي و، بر گرما بخند طنز در سيما اگر تكراري است و بي‌مزه طنزها را كن رها و بر خودِ سيما بخند در اتوبوس و ميانِ شانصد! اتمسفر فشار التجا كن بر فشارِ قبر و، بي‌پروا بخند روزها، دنبالِ نان گر اين ور، آن ور مي‌دوي فرصتي آور به دست و در دلِ شب‌ها بخند كن حذر از هزل و هجو و غيره و امثالهم با صفايِ طنز «آرش»، چون گلي زيبا بخند     شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 139 تاريخ : پنجشنبه 14 اسفند 1399 ساعت: 17:51

تو گفتي: در دبيرستان ز ما پولي نمي‌خواهند برايِ اين كه خود هم كارمندند و ز وضعِ جيبِ ماها خوب آگاهند! «دلا، هي هي!» «دلا، هي هي!» در اول، حرفِ دعوت بود و آگاهي ز وضعِ درس و مشق بچه و، از نمره‌هايِ او ولي منظور، غارت بود! «برادر جان! من اكنون بس شگفتي‌هايِ ديگر، پيش چشمِ خويش مي‌بينم» و از اين گول خوردن، سخت غمگينم. ببين! اكنون چه سان در دست‌هامان «قبض» مي كارند «... اگر عهدِ گلان اين بو...» ببين! «آقا مدير» اكنون به باباهاي شاگردان چه مي‌گويد كه رنگِ جملگي‌شام گشته چون گچ‌هاي «پاتخته» و از هر سو، صدايِ «من ندارم» مي‌رسد بر گوش «هلا ديدم! تماشا كن» بيا نزديك‌تر، چشمانِ خواب‌آلود را واكن هلا، آنجا، پدر گويد به فرزندِ عزيزِ خويش: احمدجان! بگو با من كه اينجا باجه‌ي بانك است، فرزندم؟ و يا باشد دبيرستان؟! «دلا! هي هي» ندادم پول و، فرزندم نموده تركِ تحصيلات «سعادت‌ها چه غافلگير مي‌آيند!»   شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 174 تاريخ : پنجشنبه 14 اسفند 1399 ساعت: 17:51

عارفان راستین، از ابوسعید ابی‌الخیر گرفته تا مولوی و شیخ‌شهاب‌الدین سهروردی و دیگران «عشق» را نخستین آفریده‌ی حضرت باری‌تعالی شناخته و اصولاً اصلی‌ترین هدف از آفرینش هستی را ایجاد عشق و زنده نگاه داشتن آن از ازل تا ابد دانسته‌اند.اینان، آن «امانت» را که دشت‌ها، کوه‌ها، اقیانوس‌ها، آسمان‌ها و حتی ملایک خود را در کشیدن بار آن ناتوان دیده‌اند و تنها انسان شایستگی‌اش را داشته است، همان «عشق» می‌دانند و «بلی» گفتن انسان در پاسخ به پرسش «أَلَستُ بِربّکُم» را همان تعهد در پذیرایی «عشق» و ادامه دادن «وفا» تعبیر و تفسیر کرده‌اند.در کانون پاک خانواده‌ها نیز «عشق» به سان چراغی مقدس و آتشکده‌ای همیشه روشنایی آفرین و هستی‌بخش است که دل‌ها را جاودانه روشن، گرم و بهاری می‌کند و اهریمن بی‌وفایی، خیانت و ناراستی را به نابودی مطلق می‌کشاند.داستان‌ها و افسانه‌های عاشقانه بخش‌های بزرگی از ادبیات، بخصوص اشعار اقوام، نژادها و ملت‌های گوناگون جهان را تشکیل داده و موجب آفرینش آثار بسیار زیبا و دل‌انگیزی شده‌اند. آثاری که خواندن و شنیدن آن‌ها، درهای جهانی بسیار زیباتر از بهشت را بر روی دل‌ها و احساس‌های پاک و لطیف هر خواننده و شنونده‌ای می‌گشاید و انسان‌ها را در لذتی آسمانی و اثیری غوطه‌ور می‌سازد.همه‌ی این داستان‌ها و افسانه‌ها، زیبا و روح‌نواز هستند، در این بهشت‌های ساخته شده توسط نیروهای اهورایی روان و ذهن انسان‌ها، اقیانوس‌هایی از نور، صفا، پاکی، عرفان، فداکاری و… موج می‌زند. اما در میان اقوامی که من با ادبیات آن‌ها آشنایی دارم، داستان‌های مربوط به ترک‌های اوغوز یک سر و گردن بالاتر از دیگران ایستاده‌اند و در این میان، داستان «دلی دؤمرول» از کتاب «دده قورقوت» واقعاً چیز دیگری است.در ادبیات عاشقانه‌ی عربی و فارسی، همیشه مرد «عاشق» و زن «معشوق» هستند. در این ادبیات، مرد «فاعل» است و زن «منفعل» و بدین ترتیب، همیشه مرد پیشقدم و زن قبول‌کننده است.تنها در ادبیات ترک‌های اوغوز می‌بینیم که همسر و معشوق مرد «پهلوان» در تیراندازی، شمشیرزنی، گرزکوبی، کشتی و جنگ، نه تنها چیزی از شوهر خود کم ندارد، بلکه گاهی روی دست او هم بلند می‌شود.در اظهار عشق نیز، زن و مرد، هر دو «قوْپوز» را به سینه می‌فشارند و اشعار عاشقانه می‌سرایند و می‌خوانند و زنان در این گفتگوی شاعرانه و موزیکال نیز، به قول معروف، به هیچ وجه کم نمی‌آورند.نمونه‌های این موارد را می‌توان در بیشتر داستان‌های کتاب «دده قورقوت» و همچنین داستان‌های «کوراوغلو»، «شاه اسماعیل و عرب زنگی»، «اصلی و کرم»، «عاشیق غرب ایله شاه صنم» و… فراوان دید.در داستانی از «دده قورقوت» پهلوان بسیار بزرگ و مغروری به نام «دلی دؤمرول» که در همه‌ی عمر خود مزه‌ی تلخ شکست و ناتوانی را نچشیده و مرگ هیچ انسانی را تا آن زمان ندیده، عده‌ای مردمان سوگوار را می‌بیند که سیل اشک از چشم‌ها روان ساخته و بر سر و سینه‌های خود می‌زنند.پهلوان پیش می‌رود و دلیل این ماتم بزرگ را م شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 14 اسفند 1399 ساعت: 17:51

زير پوست خويشتن چند استخوان دارم هنوز هم، كمي تا قسمتي، در جسم جان دارم هنوز در صفِ شير، ايستادم گر سه ساعت منتظر چند ساعت وقت هم از بهرِ نان دارم هنوز ازدواجيدم! ولي همچون جواني خواستگار بر لبِ خود، وعده و كلّي چاخان دارم هنوز هفتم برج است و مخلص، كارمندي ساده، ليك اين عجب كه تويِ جيبم شش قران دارم هنوز موجر و همسر به قتلِ من كمر بستند و، من چشم انصاف و مروّت زين و آن دارم هنوز! اين چه پُررويي‌ست من دارم كه، در اين روزگار آرزوي سيب و نارگيل و فلان دارم هنوز؟! بيست سالي شد كه هستم كارمند و، اين عجب اندكي در جسم و جان، تاب و توان دارم هنوز باغ‌ها را شهرداري كرده بازار و پاساژ بنده ميل گشتِ باغ و بوستان دارم هنوز! جوي‌ها، آكنده از آشغال و موشند و، حقير اشتياقِ رؤيتِ آبِ روان دارم هنوز! پرتوقّع‌تر ز من در خطّه‌ي تبريز كيست كآرزويِ رونقي در شهرمان دارم هنوز؟! شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 14 اسفند 1399 ساعت: 17:51

مي‌تپد در سينه دل، از عشق ياري، گاهگاهي ديده مي‌گريد ز هجرانِ نگاري، گاهگاهي يارِ مخلص، اسكناس است و نگارم، سكه‌ي زر داد از سرخين نگار و سبز ياري، گاهگاهي نه به چشمم خورده تا امروز رنگِ سرخ سكه نه به عمرم ديده‌ام سبزين دلاري، گاهگاهي كاش با يار و نگارِ خويش، يعني ارز و سكه داشتم ديداري و بوس و كناري، گاهگاهي چون كه هستم ساده و بي‌شيله ـ پيله، بس زرنگان مي‌كشند از من در اين دنيا، سواري، گاهگاهي روزيِ ما، تخم‌مرغي شد به دنيا، تا حريفان ميل فرمايند تخم خاوياري، گاهگاهي هيچ پرسيدي چرا پيشِ زن و فرزند و غيره يك پاپاسي هم ندارم اعتباري، گاهگاهي چون كه من هم، مثلِ مسوولان، به جايِ نان و مسكن مي‌دهم سر، وعده‌ي پوچ و شعاري، گاهگاهي كاش، وضعِ من كمي تا قسمتي بهبود مي‌يافت قسمتم مي‌شد هوايِ كم‌فشاري، گاهگاهي خانه‌ي شخصي اگر مخلص ندارم، كاش، اقلاً داشتم در «واديِ رحمت» مزاري، گاهگاهي كاش جايِ موز، كه رفته قيمت‌اش تا چرخِ هفتم روزي‌ام مي‌شد هويجي، يا خياري، گاهگاهي كاش شعرم چاپ مي‌شد، تا كه پيشِ «بنده منزل»! مي‌نمودم تويِ خانه، افتخاري، گاهگاهي شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 14 اسفند 1399 ساعت: 17:51